بیاین تو وبلاگم

عاشقانه

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ بیاین تو وبلاگم خوش آمد میگویم ... برای مشاهده کامل مطالب از آرشیو مطالب وبلاگ استفاده کنید.

 

 

 

 

 

[ دو شنبه 15 مهر 1392برچسب:عکس بچه ها,

] [ 8:48 ] [ غریبه عاشق ]

[ ]

زني دارم ،فلك تايش نديده زدستش هوش وعقل من پريده زرُخسارش نگو رحمت به شادي زرفتارش دل و قلبم دريده همه در خواب و در خرناس باشد كه از خرناس او خوابم پريده اگر صد من عسل ريزي به رويش نشايد خوردنش اين ورپريده مرتب چشم او دنبال چيزي ست چه پررويي بوُد اين چشم دريده همه در فكر غيبت يا كه تهمت زاين كارش جهنم را خريده بگيرد او زمن ايراد بسيار نباشد فكر من اين خيرنديده كند خود را بَزَك چون دلقك سيرك به روي گونه اش ، سرخاب ماسيده كنم بهرش فراهم هرچه خواهد ميان خوردنيها او چريده اگر با او روم اندر خيابان طلا چون ديد پاها يش سُريده به شعر آورد شاعر حال و روز بنده چوخواندم شد روان اشكم زديده

[ جمعه 12 مهر 1392برچسب:شعر,

] [ 17:48 ] [ غریبه عاشق ]

[ ]

(من و بابام و اینترنت طنز) من و بابام و اینترنت (طنز) شنبه می گویم : استادمان گفته دانشجویی که پست الکترونیکی نداشته باشد دانشجو نیست. می گوید : استادتان غلط کرده ؛ مگر ما دانشجو نبودیم ؟! می گویم : پدر جان ! شما که تا سیکل بیشتر درس نخواندید ؛ در ثانی من دو ماه است که تمرین ننوشتم ! می گوید : اولا سیکل آن زمان معادل دکترای الان است ، دوما پس این دو ماه چه غلطی می کردی ؟! می گویم : هیچ ! فقط استادمان تمرین ها را برای دانشجو ها می فرستد ، من هم که دانشجو نیستم ! ===================== یک شنبه پس از مدت ها جروبحث بالاخره پدر جان رضایت داده تا برای من کامپیوتر بخرد ! می گویم : گفتید روی دستگاه مودم هم نصب کنند؟! می گوید : مودم دیگر چه جانوری است ؟! می گویم : همان جانوری که پست الکترونیکی دارد ! می گوید : آها !! ===================== دوشنبه برنامه شوک از تلویزیون پخش می شود ، در این برنامه دختر جوانی که عکس های مبتذلی از او در اینترنت منتشر شده در حال گریه کردن است و می گوید که من فقط یک پست الکترونیکی داشتم ! می گوید : می خواهی آبرویمان را ببری ؟! می گویم : من بیجا کنم ! می گوید : پس برو این اینترنت را از توی اون دستگاه در بیار و بریزش توی جوب ! ===================== سه شنبه می گوید : نه نخیر ، از بس با این اینترنت گشتی بی ادب شدی ! می گویم : مگر چه کردم ؟! می گوید : همین که به حرف من گوش نمی کنی یعنی بی تربیت شدی ! می گویم : بخدا این اینترنت آنقدر ها که شنیده اید بد نیست ، اصلا اجازه بدید بهتان نشان بدهم که من چه استفاده ای از آن می کنم. می گوید : لازم نکرده !! من دست به این جانور نمی زنم ، نجس است ! ===================== چهارشنبه می گوید : وقتی به اینترنت دست میزنی دستهایت را بشور ! می گویم : چطور ؟! می گوید : مگر نشنیده ای که آنفلوانزای خوکی آمده و به شدت هم ویروس است! می گویم : به خدا این ویروس با آن ویروس فرق دارد ، می گوید : ویروس ، ویروس است ! ===================== پنج شنبه می گوید : فیس بوک هم توی همین ذلیل مرده است ؟! می گویم : بعله ! می گوید : مرگ ! ===================== جمعه : می گوید : اینترنت یک اغتشاشگر خارجی است که باید محاکمه شود شما هم غلط می کنی این جنایتکار را در خانه من پناه بدهی ! می گویم : شما این اطلاعات را از کجا می آورید ؟! می گوید : ساکت باش دارم اخبار بیست و سی را گوش می دهم !

 

[ جمعه 12 مهر 1392برچسب:طنز,

] [ 17:14 ] [ غریبه عاشق ]

[ ]

مجلسترحیم دوستی از دوستانم دردورود همسرش مرد و عزادارش نمود تاعزاداري به رسم آن دیار آبرومندانه گردد برگذار آگهی در روزنامه درجکرد ختم جانانه گرفت و خرج کرد چاي و قهوه ، میوه ، سیگار و گلاب لاي خرمامغز گردو بی حساب تاق شال دست باف فومنی تکه حلوا لاي نان بستنی منقلاسپند و عود کاشمر شربت و شربت خوري ، قند و شکر فرش ابریشم به نقش یاعلی قاري و مداح و میز و صندلی ترمه و جام و قدح یک در میان گیره ي نقرهبراي استکان حجله ي سیصد چراغ یک تنی رحل و سی جزء و بلندگوي سونی بر ودیوار خانه صد قلم بیرق و ریسه ، کتیبه با علم در میان مجلس و ما بینجمع ده چراغی زنبوري ، پنجاه شمع قاب کرده وان یکاد و چار قل نصب کرده درمیان تاج گل باز تا شادان شود در آن جهان روح آن مرحومه ي خلد آشیان واعظیبا فهم و دانا و بلد کرد دعوت تا سخنرانی کند  آشنایان قدیمی وجدید آمدند از راه نزدیک و بعید اهل و فامیل ریا کار و دغل کاسب و همسایهو اهل محل دوستان با وفا با تربیت آمدند از بهر عرض تسلیت مجلسی با احترامو با شکوه لیک واعظ غایب و او در ستوه گرچه رسما دعوتش بنموده بود لیکشاید جاي بهتر رفته بود مجلسی با آن شکوه و احترام بی سخنرانی نمی گرددتمام مجلس با آبرو و با وقار بی سخنرانی بود بی اعتبار  ساعتی بیواعظ و منبر گذشت عاقبت صاحب عزا بی تاب گشت رفت و در پس کوچه تا پیداکند واعظی تا مدح میت را کند دید شیخی با عرقچین و عبا ریش و نعلین و عصا، شال و قبا گفت: اي دستم به دامانت بیا از غم و غصه رهایم کن ، رها مجلسختمی است وعظی مختصر پول و بستان ، آبرویم را بخر شیخ از هول حلیمروغنی رفت با سر توي دیگ ده منی آمد و شد در عزایش نوحه خوان طبق عادت هیچاخان پشت چاخان بی خبر کان مرده زن بوده نه مرد رفت بر منبر سخن آغازکرد کو بري بود از بدي و هرزگی می شناسم من ورا از بچه گی من خودم او رابزرگش کرده ام کودکی بود و سترگش کرده ام من نمی گویم چرا رنجور بود رازهادر بین ما مستور بود وه چه شب هاي درازي را که من صبح کردم با وي اندرانجمن مجلس آراي و سخن پرداز بود با همه اهل محل دمساز بود ما دو جسم ولیک یک جان بوده ایم مست و مدهوش و غزل خوان بوده ایم او نه تنها بر منشایثار بود مطمئنم با شما هم یار بود ما به او احساس دیرین داشتیم خاطراتتلخ و شیرین داشتیم آتشی در این هواي سرد بود جمله مردان را دواي دردبود نازنینی رفته است از بین ما از کجاي او بگویم با شما هر شب جمعه بداداز پیش و بس بر گدیان نان و خرما و عدس یاد باد آن شب که خود را باختم دسترا درگردنش انداختم زیر گوشش نرم کردم زمزمه درد دل کردم به او یکعالمه سر به زانویش نهاده سوختم چشم در چشمان شوخش دوختم دست خود را بر سرو گوشم کشید از سر رافت درآغوشم کشید  تا رسید این جا سخن صاحبعزا بر سر او کوفت با چوب عصا کی همه نفرین و عصیان و گناه با عیال خویشکردي اشتباه تو چه سري با زن ما داشتی دختر سعدي ورا پنداشتی تو نپرسیدي زقبل گفتگو زن بود لیلی و یا مرد اي عمو  گفت و گفت و گفت تا بی هوششد کف به لب آورده و خاموش شد جمع گشته گرد او پیر و جوان آن به این دستورمی داد این به آن آي قندان آورید و چاي داغ دیگري می گفت: گل زیر دماغ اینیکی می شست رویش را به آب آن یکی می گشت دنبال گلاب این وري نبضش گرفته میشمرد آن وري بین دو کتفش می فشرد دکمه هاي پیرهن را کرده باز سوي قبلهکرده پاها را دراز ذره اي تربت بمالیدن به کام باد می زد دیگري او رامدام مومنی دستان خود برده به جیب زیر لب می خواند هی امن یجیب پیرمرديگفت: این آشوب چیست این بابا جنی شده چیزیش نیست ورد خواند و فوت کرد و ذکر وگفت پا درون کفش عیسی کرد جفت تا طلسم آن ننه مرده شکست هر دو چشمش وا شدو پا شد نشست لب گشود و در سخن شد کم کمک گفت کو آشیخ ؟ اي مردم کمک باطنابی سفت بندیدش به هم تا حق او را کف دستش نهم لیک جا تر بچه چون مرغیپرید شاه بیت ماجرا را بشنوید شیخ کز این ماجرا آزرده بود میکروفن را بابلندگو برده بود


ادامه مطلب

[ جمعه 12 مهر 1392برچسب:شعر,

] [ 17:13 ] [ غریبه عاشق ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه